واقعیت این است که زندگی من کسشر تر از آنست که بخواهد پست شود و برود به خورد شماپس سر مقدمه را گرد میکنم و از حس خالص و پاک تنهایی آن هنگام که از یخ زدن ت که سبیده به دیوار ، تنهایی لذت میبری ویا آن ساعتها که لش کرده ای توی تخت و ویبره ای حتا این سکوت را نمی آزارد میگویم.برای منه اُمُل شاید هضمش سخت باشد، حجم غریبگی ها مثلا.یا نفهمیدن حرفهای شما.یا شاید توهمی بودید و واقعی شدید حالا.هرچه هست از موجودیت این حس برگهایم ریخته و غمگینم.نمیدانم در این قحطی دقیقا چه کنم تا آبلیمویی باشد بر این تهوع!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها